دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید كه هیچ زندگی نكرده است.
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سكوت كرد. جیغ كشید و جار و جنجال راه انداخت.
خدا سكوت كرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سكوت كرد. به پروپای
فرشته ها و انسان پیچید،خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت ،
خدا سكوت كرد.
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سكوتش را شكست و گفت: عزیزم
اما یك روز دیگر هم رفت. تمام
روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یك روز دیگر باقی
است. بیا و لااقل این یك روز را زندگی كن.
لا به لای هق هقش گفت: اما با یك روز … با یك روز چه كار می توان كرد…
خدا گفت : آن كس كه لذت یك روز زیستن را تجربه كند، گویی كه هزار سال
زیسته است و آنكه امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به كارش
نمی آید. و آنگاه سهم یك روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:
حالا برو و زندگی كن.
***
او مات و مبهموت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش
می درخشید. اما می ترسید حركت كند، می ترسید راه برود ،
می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد …
بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی
چه فایده ای دارد. بگذار این یك مشت زندگی را مصرف كنم.
آن وقت شروع به دویدن كرد. زندگی را به سر و روی اش پاشید.
زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد كه دید می تواند
تا ته دنیا بدود . می تواند بال بزند. می تواند پا روی خوشید
بگذارد. می تواند …
او در آن یك روز، آسمان خراشی بنا نكرد. زمینی را مالك نشد
. مقامی را به دست نیاورد اما …
اما در همان یك روز دست بر پوست درخت كشید. روی چمن خوابید.
كفش دوزكی را تماشا كرد. سرش را بالا گرفت و ابر ها را دید
و به آنها كه او را نمی شناختند سلام كرد
و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد.
او در همان یك روز آشتی كرد و خندید و سبك شد. لذت برد
و سرشار شد و بخشید عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او همان یك روز زندگی كرد ، اما فرشته ها در تقویم
خدا نوشتند امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زیسته بود.
برچسب : دعا كردن براي مريض,دعا كردن براي ديگران,دعا كردن براي دوست, نویسنده : 6hosyneyh6 بازدید : 194